رو سیاه ترین بنده در خونه اهل بیت علیه السلام و استا کریم راه زاندازه برون رفته اى پى نتوان برد که چون رفته اى عقل در این واقعه حاشا کند عشق نه حاشا، که تماشا کند
علامه آیت الله اقاسیدمحمدحسین قاضی طباطبائی
کوتاه و خواندنی
[عناوین آرشیوشده]
آشنایی
حاج محمد رضا الطافی نشاط، فرزند خداداد، در سال 1305 هجری شمسی در یکی از روستاهای شهرستان « بهار» در استان همدان به دنیا آمده است. دوستان و آشنایان او را «حاج محمد» می خوانند. تا پیش از عزیمت به همدان، در زادگاه خود به کشاورزی می پرداخته. اما در سال 1331 به همدان می آید و به لحاف دوزی مشغول می شود. تا امروز نیز ساکن همدان است.
|
نخستین دیدار
آقای مهدی معماریان ( از ارادتمندان و دوستان صمیمی حاج آقای الطافی ) می گوید:
یکی از دوستان چندین ساله ام مرحوم دکتر حاج حسن توکلی فرشچی( از شاگردان مرحوم جناب شیخ رجبعلی خیاط(ره) ) بود که چندی پیش به رحمت ایزدی پیوست. من بیش از سی و پنج سال با ایشان رفت و آمد داشتم. مردی بسیار متدین و با ایمان بود.
او که خود یکی از اولیای خدا بود، سبب آشنایی من با حاج آقا محمد رضا الطافی شد؛ روزی منزل ما بود و گفت:
« می خواهم به همدان بروم تا با یکی از دوستانم ملاقات کنم. »
می دانستم که دوستان او غالباً از خوبان و مؤمنان هستند، از این رو پیشنهاد کردم که من هم همراه او بروم. خوشحال شد و پذیرفت. این را هم اضافه کرد که « اگر خودم تنها بروم با اتوبوس می روم، ولی شما که باشید، با ماشین شما می رویم. »
خلاصه همراه حاج حسن و یکی دو تا دیگر از دوستان راهی همدان شدیم. و بدین شکل نخستین بار حاج محمد رضا را دیدم و این دیدار باعث آشنایی ما شد.
در همدان که بودیم، از حاج محمد رضا پرسیدم:
« شما تهران هم تشریف می آورید؟»
پاسخ داد که:
« بله، گاهی برای خرید لوازم کارم به تهران می آیم. »
از ایشان خواستم که سری هم به بنده بزند. نشانی و شماره تلفن هم دادم. حدود یک ماه پس از آن، حاج محمد رضا به تهران آمد و زنگی هم به من زد. دعوت کردم به منزل بیاید؛ عجله داشت نپذیرفت. ولی پذیرایی در مغازه را قبول کرد و ساعتی بعد همراه یکی از دوستانش وارد مغازه من شد.
من چای آماده کرده بودم، سینی چای را جلوی حاجی گذاشتم و تعارف کردم. حاجی چای نخورد.
عرض کردم: « چای را برای شما دم کرده ام. » حاجی با دست به قندانی که در سینی چای بود اشاره کرد و گفت:
« آقا جان! این مال تو نیست که به من تعارف می کنی. »
من حرفی نزدم و دیگر تعارف نکردم؛ آن قندان در واقع ظرف آبنباتی بود که برای من تعارفی آورده بودند و مال خودم نبود. در هر حال این، نشانی بود در دومین دیدار من و حاجی تا بیش تر به او علاقمند شوم. در همان روز که در مغازه ما چای نخورد، قسمش دادم و از او خواستم که هر وقت به تهران می آیند منزل ما باشد. حاجی هم پذیرفت و قول داد که همین طور باشد. و همین طور هم شد.
آقای جواد معماریان می گفت:
بیست سال پیش، از مرحوم دکتر توکلی فرشچی پرسیدم:
« با این کمالات و درجات که شما دارید، آیا کسان دیگری هم مثل شما پیدا می شوند؟ »
حاج حسن که روی سجاده نشسته بود و سرگرم تعقیبات نماز مغرب بود، سرش را بلند کرد و گفت:
« من کسی نیستم، اما خود من این سوال را از مرحوم شیخ رجبعلی خیاط(ره) پرسیدم که مثل شما کیست؟ در پاسخ فرمود: من کسی نیستم، اما شخصی به نام حاج محمد رضا در همدان به سر می برد که شغلش لحاف دوزی است....»
آری مردان خدا راه نیستی پیموده اند که به جز خزانه هستی پیوسته اند:
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
حاج محمد رضا الطافی سواد خواندن و نوشتن ندارد و به حسب ظاهر « بی سواد» است، ولی وقتی از خداشناسی برای دوستان می گوید، همه متأثر می شوند.
یکی از وعاظ تهران چیزهایی درباره حاج محمد رضا شنیده بود. به واسطه آشنایی ای که با ما داشت؛ یک بار در منزل ما خدمت حاج محمد رضا رسید. دیر وقت هم آمده بود تا با حاج محمد رضا تنها باشد. حدود ساعت دوازده شب که می خواست برود، به بدرقه اش رفتم و پرسیدم:
« چیزی دستگیرت شد؟ »
گفت: « به جدم قسم، خیلی پای صحبت بزرگان نشسته ام، اما حرف های ایشان برای من تازگی داشت. این حرف ها را خودش نمی زد؛ خدا داده است. »
پاسخ به سوال نپرسیده
معمولاً کسانی که برای یافتن پاسخ سؤالی، به دیدار حاج محمد رضا می آیند، بی آن که سؤال خود را مطرح کنند، پاسخ آن را در میان سخنان ایشان می یابند.
حتی گاهی در میان صحبت ها، سؤالی به ذهن ما می رسد، اندکی بعد جمله ای می گویند که پاسخ همان سؤال است.
مرحوم داود کمالی یکی از دوستان ما بود. مدتی بود که می گفت:
« دوست دارم حاج محمد رضا را از نزدیک ببینم. چند سؤال می خواهم بپرسم. » تا این که روزی در مغازه ما با حاج محمد رضا دیدار کرد. حاج محمد رضا هم قدری برایش صحبت کرد.
مرحوم کمالی می گفت: « من سؤالی نپرسیدم، اما پاسخ سؤالم را دریافتم. » این رویه باعث شده که هر گاه کسی برای پرسیدن سؤالی می آید، به او گفته می شود که بنشین اگر در میان صحبت ها پاسخ سؤالت معلوم نشد، بعداً بپرس. معمولاً هم پاسخ ها را می گیرند و دیگر چیزی نمی پرسند.
تربیت الهی
هنگامی که این مطلب را در کنار سواد ظاهری خواندن و نوشتن لحاظ کنیم، بی گمان دستی از اعجاز حق را در کار خواهیم دید؛ به ویژه آن که بسیاری از مطالبی که در سخنان و زمزمه های حاج محمد رضا دیده می شود، مؤیدات بسیاری در آیات و احادیث حضرات معصومین علیهم السلام دارد.
آن بخش هم که مؤیدی صریح ندارد، تشبیهات و تمثیلاتی است که از حیث محتوا، کاملاً مطابق مضمون احادیث است. حال سؤال این جاست که چگونه شخصی که کم ترین آشنایی با کتاب و قلم نداشته و ندارد، توانسته چنین انسی با محتوای متون روایی بیابد؟
گذشته از محتوای گفتار، رفتار حاج محمد رضا نیز به گونه ای است که گویا سال ها در محضر بزرگان فن اخلاق، شاگردی کرده و یا مدت ها برای حفظ بایدها ممارست نموده و از جماعت مردم فاصله گرفته است؛ حال آن که حاج محمد رضا در میان مردم بوده و با مردم بوده و سیر باطنی اش هیچ گاه در خلوتی دنج یا کنجی آرام نبوده است و با فنون علم اخلاق و پیچیدگی های قاعده مندانه آن آشنایی ندارد.
معاشرت
من خودم دیده ام که حاج محمد رضا با چه صبر و حوصله ای به سؤالات کسانی که نزدش می روند، گوش می دهد و برایشان صحبت می کند. حتی یک بار که همراه او به همدان رفته بودم، دو پزشک از تهران و دو روحانی از قم آمده بودند جلوی مغازه حاج محمد رضا ایستاده بودند و منتظر او بودند.
صحبتهای حاج محمد رضا تا غروب طول کشید. صبح فردا هم که به مغازه رفتیم، گروه دیگری آن جا بودند و عصر هم همین طور. خلاصه در دو سه روزی که من همدان بودم، کار و کاسبی حاج محمد رضا، صحبت کردن با مردم بود؛ آن هم با صبر و حوصله و بی آن که عصبانی شود.
بندگی، ویژگی بارز
آسودگی حاج محمد رضا از دل مشغولی های دنیا و تأکید فراوان او بر به جا آوردن آداب بندگی از ویژگی های بارز اوست. حتی در مورد کوچک ترین رفتارهای اجتماعی نیز تأکید بر حفظ شؤون «بندگی» می کند و از در غلتیدن به وادی «شرمندگی» در پیشگاه معبود می گریزد و می گریزاند. و شاید همین بندگی، باعث شده تا در حریم اولیا حضوری داشته باشد که دیگران غبطه آن را می خورند.
یک بار به دوستان نزدیک گفت:
« در بیشتر شب ها جسم من در خانه است، ولی روح من در جای دیگر است ».
دوستان علاقه مند شدند که بدانند روح او به کجا می رود. حاج محمد رضا در پاسخ فرمود:
« من کربلا و مکه را بهتر می شناسم تا همدان را. »
حال آن که همدان زیستگاه اوست.
چگونگی فتح باب
بی شک چنین مقامی در توفیقات خداوندی ریشه دارد و بس. اما این که چرا چنین توفیق هایی به کسی چون حاج محمد رضا الطافی داده می شود و دیگران از فیض آن محرومند، سؤالی است که باید پاسخ آن را در کردار و منش خود حاج محمد رضا یافت.
یک بار که در یک نشست دوستانه کسی از حاج محمد رضا پرسید:
« از کجا به این مقام رسیدی؟ »
حاجی متواضعانه پاسخ داد:
« من هیچ مقامی ندارم، ولی تا جایی که به یاد دارم، از پانزده شانزده سالگی فحش و غیبت و تهمت از دهان من بیرون نیامده است. همیشه احترام پدر و مادرم را نگه داشته ام. در معامله با مردم دروغ نگفته ام. نمازهای خود را تمام و سر وقت خوانده ام و تا به حال یک نماز من قضا نشده است. »
البته حاج محمد رضا معتقد است که خدا نگهدار او بوده و می گوید:
« خدا خودش نگذاشته که ما دنبال دنیا و گناه و این چیزها برویم. از روزگار جوانی سوی گناه نرفته ام و هر جا مورد گناهی پیش آمده، از خدا خجالت کشیده ام. »
و نیز به دیگران سفارش می کند که:
« اگر عاقبت خیر می خواهید، نمازتان را به موقع بخوانید و از دروغ و حرام پرهیز کنید. »
منبع : کتاب در راه بندگی